اون منو خیلی باور داشت ، فقط اون می دونست وقتی حرف از دوست داشتن باشه من اول می شم حتی یک بار خودش گفت دوستم داره اما نه به اندازه ای که من اونو دوست دارم خلاصه اینکه منتظرش بودم و شنیدم که صدای در میاد ؛ فهمیدم که خودشه اما نمی خواستم بروم بیارم . در رو باز کردم و خیلی ساده و معمولی گفتم سلام . . . اول کمی مکث کرد و بعد لبخندی گوشه ی لب گذاشت وگفت سلام . راستش به اندازه ای که رویا باورم داشت تاحالا باورش نداشتم اصلاً فکر نمی کردم وقتی از پشت تلفن یک بار بگم برگرد . . . ؛ به این زودی بیاد خونه . کمی صداشو صاف کرد وگفت : نیام توو ایمان خان ؟ تعارف نمی کنی . . . ؟ نمی خواستم همه ی احساسم رو همین الان بروز بدم .رفتم کنار و گفتم : بیا داخل . . . خونه ی خودته . همینکه اومد توو یک راست رفت سمت اتاقش ؛ من هم رفتم گوشه ای نشستم و به کتاب خوندنم ادامه دادم . البته که حواسم پرت نگاهش بود و تازه یادم افتاد که دیروز یه نامه هم براش نوشتم ؛خیلی کوتاه اینطور که : کاش تورا یک باردیگر از نزدیک می دیدم ،یا همین نزدیکی ؛ حالا گریستن یا خندیدن چه فرقی می کند وقتی تو نیستی که ببینی حالِ خوشی ندارم . اما یادم نمیاد که کجا گذاشتمش . . . دعوای بیخودی بود ؛ چه فرقی می کنه که سگ همسایه رو چی صدا بزنیم . اصلاً هرچی که رویا بگه . . . یکدفعه از اتاق اومد بیرون و گفت : اینو تو نوشتی . . . ؟! اول کمی به چشماش خیره شدم ؛ وقتی لبخند زد دیگه طاقت نداشتم ،کتاب رو بستم و گفتم : وای رویا ،خیلی دلم برات تنگ شده بود . . . گفت می دونم و رفت سمتِ در.با این حرکتش ترس وجودم رو گرفت ؛ گفتم کجا . . . ؟ گفت : میرم چمدونمو از توو ماشین بیارم . . . همینطور که بهم نگاه می کرد گفتم : تو نرو اونی که باید از این خونه بره منم که باید چمدونو بیارم کمی خندید و به شوخی گفت : دیوونه اومدم خودتو ببینم کجا میری . . . ؟ بهش گفتم : عزیزم همینکه اومدی من به رویایی بودنت ایمان پیدا کردم .
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
داستان جدید رویای زیبای من { از آرمان }،
،
:: برچسبها:
اس ام اس های شروع سال حدید ,
اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,
|